هرقدر كه به آن طلاي كثيف بگويند يا حتي بين كشورهاي جهان خريد و فروش شود، باز هم فرقي ندارد، كيسه زباله كه از خانه بيرون ميرود، همه ما يك نفس راحت ميكشيم.اما جايي هست كه ورود زباله به آن، آغاز يك كار روزانه است؛ جايي ميان كوهها و تپههاي آراد كه در آن 1300نفر، هر روز ساعت 8صبح كارت ورود ميكشند و بين بوي نامطبوع زباله كار ميكنند، ناهار ميخورند، چاي مينوشند، استراحت ميكنند و ساعت5 بعدازظهر به خانه برميگردند.
اما مجتمع پردازش و دفع آرادكوه فقط خانه زبالهها نيست؛ عقابها، شاهينها، بازها و پرندگان فصلي، سگهاي ولگرد، مگسها و انواع حشرات عجيب آنجا خانه دارند و اين خصلت زبالههاست...
آدرس را دستمان ميگيريم و راه ميافتيم: «كيلومتر 18جاده قديم تهران- قم، بعد از مهديآباد و كهريزك، سمت چپ جاده، مجتمع پردازش و دفع آرادكوه».
نه اينكه به همين راحتي باشد، ما براي رسيدن به اين مرحله كه آدرس را دستمان بگيريم و راه بيفتيم، مراحلي را طي كردهايم؛ از ارسال نامه گرفته تا حضور در شركت مديريت پسماند و... . حالا در راه هستيم، از بزرگراههاي پر از كاميون ميگذريم، از در قديمي بهشتزهرا ميگذريم و كهريزك و خانه سالمندان مشهورش را با دقت نگاه ميكنيم. از شورآباد ميگذريم و به يك دوراهي ميرسيم و بالاخره از تپههاي منطقه آرادكوه بالا ميرويم كه در نخستين نگاه، شباهتي به يك مخزن بزرگ زباله ندارد. دوطرف راه رد سبزي از درختان هست و در ميدان ورودي، گلهاي رنگارنگ و زيبايي كاشته شده است.
وارد محوطه ميشويم و راهنماي ما با موتور، جلوي ماشين حركت ميكند. ترك موتور، مردي سبزپوش و بيل بهدست نشسته است. او وسط راه پياده ميشود. در پيچ وخم راه، بوي زباله ميپيچد؛ همان بويي كه در كهريزك هم به مشام ما خورد.
به بلوار آراد ميرسيم و ساختمان اداري مجتمع؛ اينجا قرار است با مدير روابط عمومي و مدير مجتمع آرادكوه، گفتوگويي داشته باشيم. اينجا بوي گاز هم ميآيد...
ساعتي بعد ،از ساختمان گرد اداري بيرون ميآييم و به همراه يك راهنما، براي بازديد از مجتمع، راهي ميشويم. طبق يك عادت قديمي تابلوهاي راهنما را ميخوانم: باسكول، استحصال گاز، منبع آب، محل دفن زباله و... .
يادم ميآيد همين يك ساعت قبل مهندس نادر نوروزي، مدير روابط عمومي و امور بينالملل اين مجتمع، روي يك نقشه ديواركوب براي ما مراحل جمعآوري و پردازش زباله را توضيح داده بود؛ «در شهر تهران روزانه 7500تن زباله توليد ميشود و اين آمار در فصلهاي مختلف فرق دارد مثلا شب عيد به 11تا 12هزارتن ميرسد.
علاوه بر اين، آناليز زباله هم در فصلهاي مختلف سال فرق دارد؛بهطور مثال شب عيد اكثرا مبل و دورريختنيهاي خانگي، فصل بهار باقالي، فصل تابستان پوشال كولر و پوست هندوانه وفصل زمستان مركبات. اين 7500تن زباله هر روز بهوسيله خودروهاي داخل شهر به مخازن محل، مثل ايستگاههاي دارآباد و حكيميه حمل ميشود.»
صداي خودم هم به گوشم رسيد:«چرا زبالهها مستقيم از شهر به اينجا نميآيند؟»
و بعد صداي نوروزي كه ميگفت: «ميدانيد چه تعداد ماشين ميشود؟ هم بحث مصرف سوخت است و هم ترافيك. براي همين، زبالهها از مراكز مختلف جمعآوري شده و با سميتريلرها از داخل شهربه اينجا ميآيند. البته در اين مركز، فقط زبالههاي خانگي ميآيند و پردازش و تفكيك ميشوند. در واقع ما بهجاي تفكيك در مبدا، تفكيك در مقصد داريم، درحاليكه ميتوان با هزينه كم، زباله را از مبدا تفكيك كرد».
من دانستم سمي تريلرها، كشندههاي خيلي بزرگ هستند كه احتمالا همه ما آنها را ديدهايم.
مهندس احمد بخشي، مدير مجتمع پردازش و دفن آرادكوه را وقتي براي بازديد از مجتمع آماده ميشديم، ديديم. از او پرسيديم:« بخش مهمي از كار اينجا در اختيار پيمانكاران است، شما روي حقوق و بيمه افراد نظارت داريد؟.»
او پاسخ داد: «البته كه نظارت داريم؛ پيمانكارها اول فهرست حقوق و بيمه را به ما ميدهند و بعد از تأييد ما، حقوقها واريز ميشود. اگر كسي بيمه نشده باشد به ما اعلام ميكنند و پيگيري ميكنيم. ما براي كارگران، سالن رختكن و سالن غذاخوري، چكاپ سالانه، كولر گازي و هرچه امكانش بوده فراهم كردهايم. به هر كارگر دستكش، ماسك و لباس كار ميدهيم. اينجا آنقدر سختگيري شده كه پيمانكاران عادت كردهاند همهچيز را رعايت كنند».
ما پرسيديم:« بيماري خاصي بوده كه اينجا بين كارگرها همهگير شود؟» و مدير مجتمع گفت:«بيماري خاصي كه نبوده اما معمولا بيماري پوستي و قارچي يا مشكلات تنفسي و ريوي رايج است». حالا در راه سالنهاي پردازش هستيم و 2تا ماسك روي هم زدهايم تا كمي نفس بكشيم.
- ماسك بزن خيال مراد!
خيالمراد روي گونيهاي بزرگ راه ميرود و بالا و پايين ميپرد! او وسطكاري ميكند. كاغذهايي كه از روي نوارهاي نقاله، از لابهلاي زبالهها جدا ميشوند، در گونيهاي بزرگي فرود ميآيند. كار خيالمراد اين است كه گونيها را فشرده كند. براي همين روي آنها راه ميرود و بعد با بندهاي بلند دَرِ آنها را ميبندد.
خيالمراد سبزهرو است؛ چشمهايش من را به ياد گلمحمد قهرمان داستان كليدر مياندازد. مگسها روي سر و صورتش راه ميروند. ميگويم:« چرا ماسك نزدي؟» اشاره ميكند كه نفسم ميگيرد اما دستكش دستم ميكنم. او از كارش راضي است! از درآمدش راضي است! 22ساله است، تازه ازدواج كرده و لبخند به لب دارد. به او سفارش ميكنم كه حتما از ماسك استفاده كند.
خيال مراد را در سالنهاي پردازش ديدم؛ در سالنهاي بزرگ بدون در كه سقف شيرواني دارند. ما وقت ناهار ميرسيم. اكثر كارگران اين بخش از برادران مهاجر افغانستان هستند. ظرفهاي غذا و نان را در دست گرفتهاند و به سوي سالن غذاخوري ميروند. از راهنما ميپرسم :«مگر به اينها ناهار نميدهند؟» و راهنما توضيح ميدهد كه اينها با پيمانكار قرارداد دارند و احتمالا پول غذا را ميگيرند و از خانه غذا ميآورند.
مگسها تقريبا فضا را پر كردهاند و چند لايه ماسك هم نتوانسته بوي زباله را كم كند؛ عكاس ما از پلهها بالا ميرود تا از مراحل جداسازي با دست، عكاسي كند اما به من اجازه نميدهند بالا بروم. ميگويند: «خانمها نه!»
بعضي از كارگرها دستكش ندارند و بعضيها ماسك استفاده نميكنند! مدير روابط عمومي قبلا به من گفته بود كه استفاده از دستكش و ماسك اجباري است اما خيلي از اينها خودشان استفاده نميكنند. نميتوانم چشمام را از لباسهاي پاره بعضي از آنها بردارم، نميتوانم.
من اينجا را ميشناسم؛ نادر نوروزي روي نقشه براي ما توضيح داده است؛ «تريلرهايي كه بعد از ورود، توزين(وزن) شدهاند، به خطوطپردازش ميروند، در سالن پردازش زبالهها بهوسيله لودر روي نوار نقاله ميروند. در خطوط پردازش يكسري سرند (نوعي غربال سيمي براي جداسازي زباله) هست.
داخل سرند تيغههايي هست كه كيسههاي زباله را پاره ميكند. البته زبالههاي خشك مثل كاغذ و شيشه و بطري پلاستيكي و... با دست جداسازي ميشوند اما فلزات و قطعههايي كه خاصيت مغناطيسي دارند با مگنت جدا ميشوند. مواد بازيافتي را پيمانكار برميدارد. 5 درصد اين زبالهها قابليت بازيافت دارند و باارزش هستند».
- لانهاي براي پرندگان
اينجا خانه عقابها و پرندگان بزرگ و كوچك است؛ باز، شاهين، سهره و پرستو و پرندههاي فصلي و شكارچيان حق نزديكشدن به اين منطقه را ندارند. باور نميكنيد؟
وقتي به همراه مدير روابط عمومي روي پشتبام ساختمان اداري رفتيم از آن بالا فضاي بسيار بزرگي را ديدم كه روي آن تلهاي زباله، منظم و استوانهاي كنار هم قرار داشتند اما از آنجا نميتوانستم اين همه پرنده بزرگ و غولآسا را ببينم.
ترس از اينكه يكي از عقابها حمله كند، ذهنم را مشغول كرده است. نميدانم چرا مغزم فيلم معروف هيچكاك را پخش ميكند. راهنماي ما توضيح ميدهد كه اينها از مواد غذايي جامانده در زبالهها تغذيه ميكنند و ديگر شكارچي نيستند. احتمال بيمارشدن اين پرندگان زياد است.
نوروزي درباره اين منطقه براي ما توضيح كاملي داده است: «روش كار در سايت تخمير(سايت توليد كمپوست كه در آن زبالهها هوادهي ميشود) اين است كه از خطوط پردازش، يكسري زباله تر بيرون ميآيد كه به آن ميگوييم زيرسرندي. اينها به وسيله لوله قرمز به سايت تخمير ميآيند. در اين سايت 7دستگاه تاپترن (دستگاه هوادهي كمپوست) قرار دارد كه زبالههاي تر را هوادهي ميكند. اين زبالهها در هواي گرم 40روز و در هواي سرد 2ماه در هواي باز ميمانند و خشك ميشوند».
گاهي پرندهها آنقدر زياد ميشوند كه آسمان پيدا نيست؛ ما مبهوت پرندههايي هستيم كه پيش از اين فقط در تلويزيون يا در باغوحش ديده بوديم. سوار بر ماشين به سمت خطوط پالايش ميرويم كه در آنجا اشيا و شيشههاي ريز كه در زبالههاي تخميرشده جاماندهاند، جدا ميشوند. اينجا زبالهها به سرندها ميروند، جداسازي و آسياب ميشوند و در نهايت به كود كمپوست درجه يك و دو تبديل ميشوند. اين قسمت پر از نايلون است و نايلونها حصارهاي فلزي اطراف سايت را پوشاندهاند.
- بهشت زبالهها
به بهشت ميرويم؛ اينجا نه خبري از بو هست، نه مگس، نه عقاب و شاهين و نه سگهاي ولگرد و بيمار. اينجا خيابان توسكاست. يكسري از زبالهها كه نه كمپوست ميشوند و نه ارزش بازيافت دارند مثل پتو، مبل و ميز و... به نيروگاه زبالهسوزي ميروند.
نوروزي در انتهاي شرح نقشه مجتمع، به اين نقطه رسيده بود؛ «روزانه تقريبا 200تن از زبالهها، به ريجكت (پسماند خشك غيرارزشمند) ميروند و در لندفيل (سطحي از زمين كه در آن زبالهها نگهداري ميشوند و در نتيجه طراز زمين عوض ميشود) نگهداري ميشوند و سپس به نيروگاه ميروند. ظرفيت نيروگاه 1600تن است و ما در نظر داريم 2نيروگاه 1600تني بسازيم.
در اين نيروگاه براساس سوزاندن زباله، حرارت توليد ميشود، حرارت ميرود در ديگ بخار و از چرخش توربين، برق توليد ميشود. اين نيروگاه در هر ساعت 3مگاوات برق توليد ميكند كه يك مگاوات صرف خود نيروگاه ميشود و 2مگاوات مستقيم به برق سراسري وصل ميشود. بخشي از برق كهريزك حسنآباد، فشافويه و... اينجا توليد ميشود.»
از روي پشتبام كه نگاه كردم، ساختمان اين نيروگاه، شبيه عمارتهاي كلاه فرنگي بود و يك دودكش بزرگ داشت كه دود سفيد و كمرنگي از آن به آسمان ميرفت. حالا عمارت را محصور بين باغچههاي گل و درخت ميبينم . در حياط هم يك نيروگاه كوچك خورشيدي وجود دارد.
اما هر زبالهاي را در اين دستگاه نميتوان سوزاند. نوروزي براي ما گفته است:«دستگاههاي اين نيروگاه در زمان تحريم از چين وارد شدهاند. ما اين را بهعنوان نمونه وارد كردهايم كه بيشتر به درد شهرهاي شمالي ميخورد اما زبالهسوزهاي تودهسوز كه تر و خشك را با هم ميسوزانند بهترين زبالهسوزها هستند».
- ساده و ترسناك
در نهايت به سلول دفن بهداشتي سر زديم. از تپهاي كه با خاك نرم پوشيده شده بود بالا رفتيم . آن بالا فقط خاك بود و لكههاي سفيدي كه زير نور خورشيد خودنمايي ميكردند. اين سلول به زبالههاي بيمارستاني اختصاص دارد و اين زبالهها با آهك و خاك دفن ميشوند.
زبالههاي بيمارستاني 2دستهاند؛ يك دسته آشپزخانهاي ويك دسته عفوني. به گفته نوروزي، خيلي از بيمارستانهاي تهران زبالهسوز بيمارستاني ندارند، درحاليكه يا بايد زبالهسوز بيمارستاني داشته باشند و يا دستگاه اتوكلاو كه باعث ميشود قارچها و باكتريها از بين برود چون آنچه از اتاقهاي جراحي و بخشهاي عفوني بيرون ميآيد، لازم است بيخطر شوند و بعد به ماشينهاي مخصوص حمل زباله بيمارستاني تحويل دهند. سال 86 محل دفن زبالههاي بهداشتي با ظرفيت 600هزار تن ايجاد شد كه زير آن سربكوبي شده و سپس ايزوگام 3لايه شده است. كانالهايي هم وسط سلولها هست كه شيرابهها را انتقال ميدهند.
ما از اين تپه خاكي اما ترسناك پايين ميآييم و راهنما ميگويد:«حتما لباسهايتان را جدا از لباسهاي ديگر بشوييد، در اين قسمت همه كارها با ماشين انجام ميشود و دستي در كار نيست اما به هرحال اينها ويروس سياه زخم دارند. اين ويروس 20سال ميماند. دستها و لباسهاي تان را حتما بشوييد».
- شبهاي ديدني با شعلههاي گاز
در راه بازگشت به ساختمان اداري، چهارديوارياي را ديديم؛ محوطهاي بزرگ كه با تايرهاي سياه ديواركشي شده بود، كاملا شبيه پيست مسابقه رالي يا موتورسواري. صداي راهنما ما را از پيست مسابقه بيرون آورد؛«آوارهاي ساختمان پلاسكو را اينجا آوردند، البته قبلا جداسازي شده بود اما بازهم اينجا يك گاوصندق پيدا كرديم كه تحويل صاحبش شد.»
در راه شنيديم كه درياچه 18هكتاري شيرابه كه حاصل سالها دفن زباله بهصورت سنتي در محوطهاي بزرگ بود، حالا خشك شده است.
در راه تل بزرگي از زباله را ديديم كه از محل دفن خود، بيرون ريخته بودند. نوارهاي تزئيني و براق رنگي، از لابهلاي زبالهها بيرون زده و مثل گوشواره طلا، نور آفتاب را برميگرداند. شنيدم يكسري از زبالهها كه به درد زبالهسوز هم نميخورند جوري دفن ميشوند كه بعدا ميتوان استفاده كرد؛ مثل همين زبالههاي 50سال قبل كه الان خشك شدهاند و امكان استفاده در زبالهسوز را دارند. من شنيدم كه خاكهاي مترو را آوردند اينجا تا براي دفن زبالهها استفاده شود.
اما در راه شعلههاي گاز را نديديم! ميدانستيم كه داخل لندفيلها، گاز متان جمع شده است، به هرحال شكافها و تركهايي در خاك وجود دارد كه از آن گاز خارج ميشود و ميتوان شعلههاي كوچك آن را كه از خاك بيرون زده، ديد. احتمالا شبهاي اينجا بايد ديدني باشد.
- آراد يعني آراينده
در راه بازگشت هستيم. ماسكها هنوز در دستم است و بوي زباله ميدهد. راه طولاني است اما تقريبا همه مسير، منطقه مسكوني يا صنعتي است و ما هرگز وارد جادهاي بياباني نميشويم. اما نوروزي معتقد است كه انتخاب اين منطقه براي دفن و سوزاندن زباله، يك كار مهندسي بوده است؛«اين منطقه در 30كيلومتري شهر تهران واقع شده و زماني كه بهعنوان محل دفن زباله انتخاب شد، هيچ شهر و شهرك صنعتياي اطراف آن وجود نداشته است.
علاوه براين زمينهاي اينجا بسيار شور است، خاكش قابل كشاورزي نيست و سطح آبهاي زيرزميني آن بسيار پايين است. ما يك بار چاه زديم. 200متر پايين رفتيم تا به آب رسيديم و آب آنقدر شور بود كه به درد شستوشوي ماشين هم نميخورد.از طرف ديگر، شيب تهران به اين سمت است . علاوه بر اينها جهت وزش باد، غرب به شرق است؛ همان باد معروف شهريار. براي همين وقتي زبالهها را آتش ميزدند باد شهريار، دود را به سمت كوير و بيابانهاي گرمسار ميبرد و داخل شهر نميآمد.»
گفتم:«اما اينجا حالا در مسير فرودگاه امام قرار دارد و بحث بوي زبالهها، مسئله مهمي است؟»
او پاسخ داد:«البته بيشترين بو، از شيرابهها بود كه الان خشك شده است. اما اينجا تا فرودگاه امام 24كيلومتر فاصله دارد، باد هم به آن سمت نيست. اطراف فرودگاه 2تا گاوداري بزرگ است كه يكي از آنها فقط 30هزار راس گاو دارد. شهركي است كه براي خودش سيستم تصفيه فاضلاب دارد. بحث سالنهاي مرغ و طيور هم هست و فاضلاب اسلامشهر هم از زير پل نزديك فرودگاه ميگذرد و نميشود گفت كه بوي بد مسير فرودگاه، فقط به مجتمع آرادكوه مربوط ميشود».
برگشتم و پشت سر را نگاه كردم. در خيالم آرادكوه، جورديگري بود، نه اين تپههاي مصنوعي كه زبالههاي توليد شده ما را در خود دفن كردهاند. از مدير روابط عمومي كه 25سال است در اين مجتمع فعاليت دارد پرسيده بودم:« راستي چرا نام اينجا آراد است؟»
«قبلا به اينجا ميگفتند مجتمع كهريزك. اهالي كهريزك اعتراض كردند و بعد نامش را گذاشتيم آرادكوه؛ آراد روستايي است بعد از حسنآباد، چسبيده به كوههاي سمت چپ. به آن كوهها هم كوههاي آراد ميگويند.»
«ميدانيد آراد يعني چه؟»
«ميگويند نام آراد برگرفته از اوراد پادشاه اشكاني بوده كه شكست سختي به روميان داده است.»
اما من ميدانم كه آراد در لغت بهمعناي آراينده است و در دين زرتشتي نام يك فرشته موكل.
نظر شما